حلقه میزند
بر گریبانِ فردا
طنابی که تاب میشد
تمامِ کودکیام را
حالا من ماندهام ولاشههایی معلق بر دارِ امروز
پسنوشت: خستهترینم در این شهر. از آن خستگیها که بهدَرَت میکند،اما
بهدر نمیرود به هیچ زبان خوش و ناخوشی.
بر گریبانِ فردا
طنابی که تاب میشد
تمامِ کودکیام را
حالا من ماندهام ولاشههایی معلق بر دارِ امروز
پسنوشت: خستهترینم در این شهر. از آن خستگیها که بهدَرَت میکند،اما
بهدر نمیرود به هیچ زبان خوش و ناخوشی.