۲۰.۱۱.۸۸

ناگزیر

و تمام سهم‌ام دچار آمدن بود
به همین چند هجا
که شبی
تمام می‌شوم در آن

تو اما؛
همان ماجرای همیشه‌ای

تمام نمی‌شوی در من

۱۸ نظر:

zodiak گفت...

دچار باید
که این دنیا و ان دنیا بگاید

میشا و بیگاه گفت...

هر لحظه حرفي در ما زاده مي شود ؛هر لحظه دردي سر بر مي آورد و هر لحظه نيازي از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش مي کند.اينها بر سينه مي ريزند و راه فراري نمي يابند ؛مگر ابن قفس استخاني کوچک گنجايشش چه اندازه است؟

کاوه گفت...

راه را بگشایید
خواهم امد روزی
شاید این بار نلرزد دستم
شاید این بی منی من نباشد در من...

فرزانه گفت...

تو اما ماجرای همیشه ای
تمام نمی شوی در من ...
چطور می شود این همه زیبایی را در این چند کلمه کوتاه ریخت ؟
این کاریست که بخوبی انجامش می دهی میم دال عزیز

Mani گفت...

up datam

ناشناس گفت...

فردا سالگرد فروغه جاودانست.
ظهیرالدوله تجریش، دربند
یادتون نره.

نازالملوک گفت...

امروز دوس داشتم سرم سوت بکشه ولی نکشید.امروز دوس داشتم دهنمو باز کنم و به همه فحش بدم.. اما آرومم نمیدونم چرا.
شعرتو دوس داشتم ولی نه مثه دوست داشتنای امروزم, مثه د.داشتنای دیشب ..به خاطر تمام نشدنش در من..

میشا و بیگاه گفت...

مرسی که سر می زنی

م ر ی م گفت...

امان از این پاره‌های ناتمام و ابدی در من. در ما
امان از این همیشه‌های دردمند

ناشناس گفت...

سلام خوشحالم ز آشنای باهاتون .
تو اما
همان ماجرای همیشه ای ...

yahda گفت...

خاطره ی حضور من
به روزم

میشا و بیگاه گفت...

مرسی که نبشتم رو خوندی:میشا

ناشناس گفت...

سلام به آن ماجراي هميشه دوست داشتني. خوبيد؟ يادداشتي نوشته ام بر رمان فرهاد اكبر زاده خوشحال ميشم نظرت رو بدونم. راستي سيستم نظر دهي براي وبلاگت خيلي سخته چند بار نظر گذاشتم پابليش نشده.

اسحق فتحیdani7kel.persianblog.ir گفت...

بسیار زیباست درود بر شما و سپاس از حضورتان-زنده باشید

حسام گفت...

سلام رفيق.
تمام مي شوم شبي فقط به من نگاه بکن.
باور کن

م.نهانی گفت...

از آمدنت
ساعتی دیر
می میرد...

misagh گفت...

قطار می رود


تو می روی


تمام ایستگاه می رود


و من چقدر ساده ام که سالهای سال


به انتظار تو


کنار این قطار رفته ایستاده ام


و همچنان به نرده های ایستگاه رفته


تکیه داده ام

میرزا گفت...

این "تمام نمی شوی در من" بسیار تعبیر جالبی است