۹.۱.۸۹

مات

نشسته‌ام اینجا
بر صندلیِ سیالِ زمان
روز را به شب کوک می‌زنم
شب را به هیچ
شب آخر راه را از بَر است
بیراهه نمی‌رود
خاطرِ پریشانم را تنها
آشفته و آشفته‌تر می‌کند
پرت می‌کند حافظه‌ی کُندم را
به جغرافیای دوری که تو

باز من می‌مانم و تفریقِ معنا از هر آنچه دیدنی
حواسم اما جمعِ قدم‌های توست
که هِی بین زمین و آسمان تقسیمشان می‌کنی

من
صندلی
زمان
روز
شب
تو
تو
تو
تو
تو
...
سوزن گرامافون روی نگاهِ نینداخته‌ات، گیر کرده

۲۶ نظر:

zodiak گفت...

چقدر خوب بين زمین و اسمان هرزگیهای دلت رو رنگ میکنی!

علی 123ووو گفت...

خیلی خوب بود دختر .

خــآتون خــآموش گفت...

شب میداند

که چه باید بکند..

این شبانه ها

بی بهانه تو

به صبح نخواهد رسید...

خــآتون خـآموش گفت...

زمان را نمیدانم ..

اما من..

همچنان به نگاه تو

آویزانم..

معلق در زمین..

معلق در آسمان..

زمان را نمیدانم..

اما من..

فارغ از هر گذری..

به چشمان تو..

سنجاق شده ام ...

زمان را نیمدانم .

اما من ...

خــآتون خــآموش گفت...

ای کاش

ترانه ای ساخته میشد

به نام تو

تا ابد

تکرار میشد

تو

تو

تو..

خـآتون خــآموش گفت...

و نمیدانی که چه استقبالی میکنم از

زجر کشیدن های شبانه..

وقتی همه خوابند

و من می اندیشم به اینکه

من چرا نمی خوابم..

چرا هرگز خواب نخواهم رفت !!!!

چرا خواب نخواهم دید؟؟!!!

چرا؟
چرا؟
چرا؟

میشا و بیگاه گفت...

دنباله های ِ من در حرکتند ، به شب،شبی که پایانش معلوم نیست.مردی در نگاه ِ سرخپوستی ِ نوبادی وار به زندگی.

میرزا گفت...

آنجایی که شب را به هیچ کوک می زنی و ایمان داری که بیراهه نمی رود... ایمان داری که آشفته ترت می کند ...
شعرت من را آشفته می کند.
آفرین بر شما

Mani گفت...

like like like like

منیره حسینی گفت...

سلام

ممنونم از لطفت که همیشه هست

شعر زیبات خوندم
چقدر خوب دوستانی چون شما دارم

مانی گفت...

تو نمی خوای از رو این صندلی پا شی!؟

مانی گفت...

تو نمی خوای از رو این صندلی پا شی!؟

میرزا گفت...

م.دال عزیز
ممنون که لینکم کرده ای.
این لینک شما، لینک دارد.
بزودی لینکدانی ام را درست خواهم کرد و پاگرد اولین لینکش خواهد بود.
متاسفم که جواب محبتت را دیر می دهم، سرم گرم میان ترم و تمرین و ... است.

نوشینه گفت...

سلام سال نو مبارک
خیلی زیبا بود
شب را به هیچ ...

زن سرخپوست گفت...

براي همين چيزهاست كه شب را مي پرستم.

Mani گفت...

be roozam,

فرزانه گفت...

سلام دوست خوبم
مدتی بود که بلاگر اجازه یادداشت گذاری به من نمی داد
شعرهایتان را می خوانم
برایتان سالی خوب آرزو می کنم

خــآتون خــآموش گفت...

اینجا گویا اتفاقاتی افتاده بوده که حالا نیست ..که حالا کات شده !!!!

misagh گفت...

برای كوتاهی دستهایم چه كار می توانم بكنم؟

قبول كرده ام كه شب از حوصلهء من درازتر است

و ماه از خیال تو دورتر

قبول كرده ام كه فكر می تواند خارج از بدن ادامه داشته باشد

هزار جا برود

و از هزار سوراخ سردربیاورد

قبول كرده ام كه زمین گرد است

و ما امشب دوباره اتفاقا رسیده ایم به هم

اسحق فتحیdani7kel.persianblog.ir گفت...

درود بر (احتمالن خانم ) میم دال عزیز ممنونم از حضورتان سرودهایتان را خواندم زیبا میسرائید و لحنتان دوست داشتنی است زنده باشید با احترام وبلاگتان را پیوند میزنم به دستی بر آتش هنر-بدرود

اسحق فتحیdani7kel.persianblog.ir گفت...

درود بر شما وسپاس بیکران از مهربانی تان پس اگر حوصله دارید تاوان بیگناهی را بخوانید.

اسحق فتحیdani7kel.persianblog.ir گفت...

کلامتان مرا یاد دوستی انداخت که می گفت:
اینجا نمی شود به کسی نزدیک شد آدمها از دور دوست داشتنی ترند

all گفت...

asan miam inja rango varange hall mikonama... hardafe in yeki az noktehaye ghabele tavajohie ke hess mikonam..
soozane negaheto gire ye negahe andakhte kon khob

پیمان گفت...

تو
ترانه
گرامافون
تو
گرامافون
ترانه
من
تو
شب
چشمهایت
ترانه
تو
سکوت
تو

علی کرمی گفت...

ما که ضبط داریم.

roya vakili گفت...

va ma hamchenan dore mikonim
shab ra
va rooz ra
hanooz ra