خوب که نیستی ببینی چطور آدمها به همهچیز میمانند جز انسان.
نشستهام؛
وصله میزنم نگاهم را به تصویر ماتی از روزمرگیهایم.
همین چند رج مانده که کوک بزنمت به خوابهای ندیدهام.
دوام بیاور رویای نارس نسل من.
پس نوشت: راستی؛ خوب که نیستی تو.
خسته تر از آنم که به رو نیاورم. این است که نقاب برداشته؛ خلاف آمدنهایتان، در رفتنی بی وقفهام.