۴.۱۱.۸۸

بسندگی

چه مانده ‌است از من
جز مشتی خاکسترِ مَخی
که زیستم‌ش عمری.

چه می‌ماند از من
گر که سریرتِ همین خاکستر هم نبودمی.

۱۰ نظر:

کاوه گفت...

مثل همیشه زیباست
سکوت ناگفته ها در نوشته می شکند...

فرزانه گفت...

هیچ واقعاً هیچ
ما هیچیم و تنها اثری که در فضا و زمان می گذاریم ماندنی است

reza گفت...

چه میماند از این سلولهای خاکستری جز مشتی خاکستر

م.نهانی گفت...

چه کم می ماند گاهی از ما در ما...

سجادگودرزی گفت...

"کتاب ها و روسپی ها زمان را در هم میبافند،برشب مانند روز ،وبر روز مانند شب حکم می کنند" والتربنیامین

شما لطف دارین

zodiak گفت...

مهم این نیست که چه میماند
مهم این است که باباقیمانده چه میتوانکرد

حامد رحمتی گفت...

پس پشت مردمکانت فریاد کدام زندانی ست

zodiak گفت...

حالا خوشحال باشيد تا ببينيد چه بلايي قراره سرمون بیاد فعلا داغیم نمیفهمیم

حسام گفت...

قرارم نيست چيزي بمونه. هيچ رازي در ميان نيست. يه مشت خاکستر.يه آوار. يه فرياد.
زنده باشي رفيق

میشا و بیگاه گفت...

افلاک که جز غم نفزایند دگر

ننهند به جا تا نربایند دگر

نا آمدگان اگر بدانند که ما

از دهر چه میکشیم نایند دگر