هیچ کجا امنتر از کودکیام نبود
در ظلمت تردیدی محض
پلک بسته؛
پلک بسته؛
تا خودِ چند سالگیام
بیوقفه دویدم
پشتِ آن درِ کیپ تا کیپ بسته
بی هیچ رسیدنی؛
بی هیچ رسیدنی؛
ایستادم
تا دلم قرار بگیرد
در گشوده شد و من
با هجوم بیمحابای حقیقت
باز به خاک افتادم.
خسته تر از آنم که به رو نیاورم. این است که نقاب برداشته؛ خلاف آمدنهایتان، در رفتنی بی وقفهام.
۱۰ نظر:
سلام.از لینکی که به مجله پزشکی مادر دادین سپاسگزاریم.
خوش بحال كودكي هايت
با چشماي به رويا باز بسته اش
كه امن بود
در نگاه هاي كودكي من هميشه چشمي به پرده لرزان آينده بود نگران و دل آشوب
كه ... از اين پس چه خواهد شد؟!!!
در چند سالگيم فهميدم
هميشه نگراني روي چشم هايم
زخم خواهد ماند!
یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک اسکناس بیست دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین بالا رفت. سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن میخواهم کاری بکنم. و سپس در برابر نگاههای متعجب، اسکناس را مچاله کرد و باز پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ و باز دستهای حاضرین بالا رفت. این بار مرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آنرا روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت.
سخنران گفت: دوستان، با این بلاهایی که من سر اسکناس آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید. و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همینطور است، ما در بسیاری موارد با تصمیماتی که میگیریم یا با مشکلاتی که روبرو میشویم، خم میشویم، مچاله میشویم، خاک آلود میشویم و احساس میکنیم که دیگر ارزش نداریم، ولی اینگونه نیست و صرفنظر از اینکه چه بلایی سرمان آمده است، هرگز ارزش خود را از دست نمیدهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم پر ارزشی هستیم.
در کیپ تا کیپ بسته .... دوستش داشتم
و این تنها یک وجه از هستن تراژیک ما است.
مادر شبی در زمستان 28 سالگیام غذایی را میپزد که در کودکیهایم دوست میداشتم؛ آن روزها که همه چیز امن بود و گرم بود و خوب. طعم غذا را به یاد میآورم اما دهانم بیهوده پی مزهی آشنا میگردد. غذا را فرو میدهم. و خاطرهی تمام چیزهای امن و گرم و خوب را.
آغوش امن کودکی...
آفرین بسیار زیباست ممنونم از حضورتان و پیام زیبایی که به یادگار گذاشتید-زنده باشید
هیچ کجا امن تر از کودکی نبود
.............................
از خوندن بلاگ هات لذت میبرم دوست من
..........................
این جمله به ذهنم رسید که جایی خونده بودم:
به طور ِ كلي حقيقت متضمن پندارهايي است كه ما ماهيت وهمي آنها را به مرور فراموش كرده ايم.
................................
مرسی که سر میزنی.
دلم عجیب میخواهد که دنیا همینجا ته بکشد، تمام شود. تمام شوم.
و غمی که تمام نمیشود در من
..............
این به اندازه یک بلاگ زیباست
زیباست درود بر شما
ارسال یک نظر