و تمام سهمام دچار آمدن بود
به همین چند هجا
که شبی
تمام میشوم در آن
تو اما؛
همان ماجرای همیشهای
تمام نمیشوی در من
که شبی
تمام میشوم در آن
تو اما؛
همان ماجرای همیشهای
تمام نمیشوی در من
خسته تر از آنم که به رو نیاورم. این است که نقاب برداشته؛ خلاف آمدنهایتان، در رفتنی بی وقفهام.
۱۸ نظر:
دچار باید
که این دنیا و ان دنیا بگاید
هر لحظه حرفي در ما زاده مي شود ؛هر لحظه دردي سر بر مي آورد و هر لحظه نيازي از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش مي کند.اينها بر سينه مي ريزند و راه فراري نمي يابند ؛مگر ابن قفس استخاني کوچک گنجايشش چه اندازه است؟
راه را بگشایید
خواهم امد روزی
شاید این بار نلرزد دستم
شاید این بی منی من نباشد در من...
تو اما ماجرای همیشه ای
تمام نمی شوی در من ...
چطور می شود این همه زیبایی را در این چند کلمه کوتاه ریخت ؟
این کاریست که بخوبی انجامش می دهی میم دال عزیز
up datam
فردا سالگرد فروغه جاودانست.
ظهیرالدوله تجریش، دربند
یادتون نره.
امروز دوس داشتم سرم سوت بکشه ولی نکشید.امروز دوس داشتم دهنمو باز کنم و به همه فحش بدم.. اما آرومم نمیدونم چرا.
شعرتو دوس داشتم ولی نه مثه دوست داشتنای امروزم, مثه د.داشتنای دیشب ..به خاطر تمام نشدنش در من..
مرسی که سر می زنی
امان از این پارههای ناتمام و ابدی در من. در ما
امان از این همیشههای دردمند
سلام خوشحالم ز آشنای باهاتون .
تو اما
همان ماجرای همیشه ای ...
خاطره ی حضور من
به روزم
مرسی که نبشتم رو خوندی:میشا
سلام به آن ماجراي هميشه دوست داشتني. خوبيد؟ يادداشتي نوشته ام بر رمان فرهاد اكبر زاده خوشحال ميشم نظرت رو بدونم. راستي سيستم نظر دهي براي وبلاگت خيلي سخته چند بار نظر گذاشتم پابليش نشده.
بسیار زیباست درود بر شما و سپاس از حضورتان-زنده باشید
سلام رفيق.
تمام مي شوم شبي فقط به من نگاه بکن.
باور کن
از آمدنت
ساعتی دیر
می میرد...
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام که سالهای سال
به انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام
این "تمام نمی شوی در من" بسیار تعبیر جالبی است
ارسال یک نظر