گمگشتهای در من
خویشتنِ خویش میجوید.
و چه هزل کوک میزند؛
بریدههایِ مرا بر دوختههایِ ناسازِ خویش.
سخن کوتاه کن سعیای دروغینام!
عیسای آشوغِ من
حرامزادهای بیش نبود.
خسته تر از آنم که به رو نیاورم. این است که نقاب برداشته؛ خلاف آمدنهایتان، در رفتنی بی وقفهام.
۱۶ نظر:
سلام
آیا چنین اعجازی جز با حسابگری اندیشه و بی پروایی عشق امکان دارد ؟
بسیار لذت بردم.بسیار.
آه ، آه آنکه نشسته ، آنکه خشت جان خویش را بر عیسائیان بنا نهاده روزی پی بدین دروغین بودن خواهد بردآیا؟ امید که باشد . بدرود .
و اما شیدایی هوش ببرد و فراموش شد ، هر چند که نیازی نیست به ابراز این : زیبا بود چون همیشه . آفتاب را برای آفتاب خواندم در نزد میم . دال .
آخ از آن عیسای آشوغ من...حرامزاده ی آسمان و زمین
زیبا بود میم دال عزیز
و پاسخی کوتاه و نه درخور لطف بیکرانت در مسلخ گذاشتم.
هرزگی های مریمان است که عیسایانی حرومزاده میتراود
باعث افتخار ماست شما هم در زمره دوستان من حک شدید
نجات دهنده در گور خفته است
....................
چه کنم با دل ِ شیدا
چه کنم با این غم
.........................
زمانی که روحم بپذیرد که در جاودانگی ِ مضحک ِ زندگی غوطه ور است و هیچ گریزی از آن نیست،چه سعادتمندم،دیگه نمیخواد در گوشش بخونم که بابا جون هفت سالگیت مرد ،اثیر مرد،آرزوهات مردند.
......................................
و زندگی چون اشک چشمان تو ادامه دارد...
این تنهایی
چمبر اعتقادم می شود
دست ها که دعا می شوند
خدا را به صدایی
آوار نگاه ها می کنند...
این تنهایی
چمبر اعتقادم می شود
دست ها که دعا می شوند
خدا را به صدایی
آوار نگاه ها می کنند...
این جریان حرومزادگی چیه!؟
مرسی که سر می زنی
..............
بار ها و بارها
نوشته های اینجا
خواندن دارد
آمدم رفیق با آیه های ابلیس
اگر اینها خط خطیهایتان است!!
دست نوشته هایتان چگونه است؟!
بنویس
دلم برایشان تنگ است
برای نوشته هایی که نسل ما
برای هم مینویسد
بارها می ایم اما ننوشته ای
منتظرم رفیق
بنویس
ارسال یک نظر