۱۹.۱۰.۸۸

خروج

سکوت؛
عینِ نبودن بود، در قاموس"مان".

حالا نیستی که ببینی؛
مرگ تدریجی ام
چه تماشایی دارد.

پی نوشت: وهنوز؛ خوب که نیستی تو.

۳ نظر:

no body گفت...

این همه پارادوکس خوب از آب در آمده.

فرزانه گفت...

با پی نوشتی که نوشته ای احساس نزدیکی می کنم انگار نوشته ای است از درونم
نبودنی بهتر از بودنم

میشا و بیگاه گفت...

مرگ تدریجی
با تمام وجود این روزها حسش می کنم
و کجاست پابلو نرودا تا ببیند :

مرگ تدريجي ما آغاز خواهد شد
اگر سفر نكنيم
اگر مطالعه نكنيم اگر به صداي زندگي گوش فرا ندهيم
اگر به خودمان بها ندهيم مرگ تدريجي ما آغاز خواهد شد
هنگامي كه عزت نفس را در خود بكشيم
هنگامي كه دست ياري ديگران را رد بكنيم
مرگ تدريجي ما آغاز خواهد شد
اگر بنده ي عادتهاي خويش بشويم
و هر روز يك مسير را بپيماييم
اگر دچار روزمرگي شويم
اگر تغييري در رنگ لباس خويش ندهيم
يا با كساني كه نمي شناسيم سر صحبت را باز نكنيم
مرگ تدريجي ما آغاز خواهد شد
اگر احساسات خود را ابراز نكنيم
همان احساسات سركشي كه
موجب درخشش چشمان ما مي شود
و دل را به تپش در مي آورد
مرگ تدريجي ما آغاز خواهد شد
اگر تحولي در زندگي خويش ايجاد نكنيم
هنگامي كه از حرفه يا عشق خود ناراضي هستيم
اگر حاشيه ي امنيت خود را براي آرزويي نامطمئن به خطر نياندازيم
اگر به دنبال آرزوهايمان نباشيم
اگر به خودمان اجازه ندهيم
براي يكبار هم كه شده
از نصيحتي عاقلانه بگريزيم
بياييد زندگي را امروز آغاز كنيم!
بياييد امروز خطر كنيم!
همين امروز كاري بكنيم!
اجازه ندهيم كه دچار مرگ تدريجي بشويم!
شاد بودن را فراموش نكنيم!