۱۴.۱۰.۸۸

استیصال

خجلتم آید همی؛ زین بیهوده‌نفسها، که تنها نمودی‌ست از بودنی بی‌انتها عبث. معذورم بدارید از تن سپردن به کذبِ محضِ هر آنچه تصویر، غیر از این که هستم. و صحه بر بی‌گناهیم همین بس؛ که به کرات فریاد کرده‌ام نیستنم را.

۱۲.۱۰.۸۸

بزمی که بی‌تو

خسته‌ام از کوتاهی دستانم. از بودنی که کنار بودنِ تهوع آورِ توست و رسالتی که بر شانه‌هایم سنگینی می‌کند و فرصتی که دست نداده‌ست هنوز.

۸.۱۰.۸۸

بدایت

بطالتم بس.