خجلتم آید همی؛ زین بیهودهنفسها، که تنها نمودیست از بودنی بیانتها عبث. معذورم بدارید از تن سپردن به کذبِ محضِ هر آنچه تصویر، غیر از این که هستم. و صحه بر بیگناهیم همین بس؛ که به کرات فریاد کردهام نیستنم را.
خسته تر از آنم که به رو نیاورم. این است که نقاب برداشته؛ خلاف آمدنهایتان، در رفتنی بی وقفهام.